-گاهی وقتا آدم لای منگنه میمونه
بین موندن و رفتن
بین بودن و نبودن
بین گذشته و آینده
بین خوابیدن یا بلند شدن
بین تموم کردن یا ادامه دادن
بین.
-چند روزه که میخوام بنویسم،بگم حتی بخونم.
«سهم ما از دنیا سکوت شد
سکوتی به وسعت کلمات
به عمق دریاهای شور و شیرین
به بلندی برج میلاد
به خستگی پاییزی تهران
به نبستن امید به آینده
و به مرگ رویایی تعبیر نشده.»
-چشم به راه آخر هفته نشستهام،تا تمام بشود این هفتهی. .
-کاش میشد زمان رو قیچی.تق،تق.این روز،این هفته،این ماه،این سال، بریده میشد،گویی که در شمار عمرمان سنجیده نشده است هیچگاه.
-سخنی تازه بگو.سخن تازه؟!.
«با این که آواز همدم مرد خاطره بازه/عوض نمیشه جای تو با این ضبط قراضه»
-باران نزده خراب شدیم رفتیم تو دیوار،وای به حال تهران کرج بارانی و.
-و باز دوباره در تاریکی اتاق خوابی مملو از بیخوابی،زمزمه میکند:
«صورتک های خاموش سبز زرد سرخ
مردانی در انتظار بی ثمر تا چهار راهی دیگر
نی خیره به خیابان در رویایی پنجره ای
ای کاش چشمهای تو نقشی می شد
بی رنگ از عاشقان مست
ای کاش چشم های تو پر می شد
بی صدا از اواز کلیان
ای کاش ای کاش ای کاش
ترانه ای بخوان از غربتت
اینجا صورتک ها خاموشند»
درباره این سایت