سلام
کیوسک یه آهنگ داره به اسم آدم معمولی.بعضیها تو این دنیا خیلی خیلی معمولین.این آدما قدبلندی ندارن،خوشتیپ و کیوت نیستن،لای برگها عکس ندارن،نظرات روشنفکرانه ندارن،پاتوق ندارن،چال گونه،چشم سگ دار،موی بلند و خلت،زبان گیرا دلنشین،آثار سالوادور دالی و فلینی،کتابهای نیچه،قطعات شوپن و اینجور چیزا و در کل هیچ چیزی ندارن و نمیدونن و نخوندن.
معمولی بودن خوبیهایی هم داره.مثلا اینکه اکثرا تنهان یا دل کسی به حالشون نمیسوزه و اونا هم نمیسوزونن.
میدونی منم دوست دارم غیر معمولی میبودم راستش.مثلا دانشجو ادبیات دانشگاه تهران بودم،موهای بلندی داشتم،از این کت شیکا میپوشیدم با یه دونه از این دخترا که لباس گشاد میپوشن و عینک گرد میزنن و آل استار رنگی میپوشن دانشگاه تهران رو متر میکردیم.
زندگی آرومه.از حالت سینوسی دراومده و حالا شده یه تابع خطی که با شیب نزدیک به صفر داره رشد میکنه.حرف خاصی نیست.معمولیها حرف خاصی برای گفتن ندارن چون که.چون کهش رو نمیدونم.اصن شاید چون که نداره نمیدونم بیخیال.
«کاشکی میشد به هیچ چچچچییییی فکر نکرد.کاشکی میشد یه خواننده اوپرا میشدم،کت شلوار مشکی گرون قیمتم رو میپوشیدم و پاپیون زده میرفتم روی صحنه.با لبخند جواب تشویق حضار رو میدادم.پشت میکرون میایستادم و از اعماق وجود آواز(فریاد) میخوندم(میزدم).آوازهای(فریادهای)آدمی به هنگام پایان پذیرفتن یک درد،زیباترین و شکوهمندترین اصواتی هستند که یک انسان در طول زندگی خود به زبان میآورد.چرا که در این هنگام است که انسان توانسته است درد سرکوب شدن احساسات و همچنین غم سخت پیروی از عقل را به دوش بکشد و تن به شکست در برابر حقیت بدهد و آن هنگام است که تعادل برقرار میشود.تعادل.اما برقراری تعادل در هر چیزی که بوی حضور «دل» در آن به مشام برسد کاریست همچون کار سیزیف،همانقدر سخت همانقدر عبث ولی شیرین!پایان کار از ابتدا مشخص است اما تو همچون استراگون و ولادیمیر به انتظار می نشینی تا شاید گودو بیاید و تو را نجات دهد.انتظار.جمله منتظرت میمانم.آیا منتظرش بمانم یا آیا منتظرم میمانی؟آیا ولادیمیر یادش میماند که طناب را فردا بیاورد؟آیا شاخه درخت تحمل وزن مرا دارد؟آیا مرگ منتظر من است یا من منتظر مرگ؟!»
درباره این سایت